𝓜𝔂 𝓛𝓲𝓽𝓽𝓵𝓮 𝓡𝓸𝓼𝓮𝓶𝓪𝓻𝔂 𝓕𝓲𝓬پارت هفتم
ویو مینهو
مینهو حالت سوالی نگاش میکنه
جیسونگ:من میخواستم بگم که دوستت دارم...خدافظ(تند رفت تو اتاقش)
مینهو:چ...چی وایسا
رفت و در اتاقشو محکم کوبید و قفل کرد
مینهو:بالاخره به من گفت دوستت دارممممم(یجوری داد میزنه از خوشحالی که کل قصر میشنون چه برسه به جیسونگ)
ویو جیسونگ
کارم خیلی احمقا...
شاید هم نه
مینهو در میزنه و وارد اتاق میشه
جیسونگ:عه..سلام این..اینجا چیکار میکنی یعنی چ..چه کمکی میتونم بکنم جناب
مینهو : دیگه رسمی باهام حرف نزن تو الان دوست پسرمی نه خدمتکارم
جیسونگ: چی گفتین قربان(شکه شده)
مینهو : رسمی حرف نزن
جیسونگ:ببخشید قربان..چیز یعنی ببخشید
مینهو
یهو از خواب پاشد خودشو تو خوابگاه اسکیز روی مبل پذیرایی دید
مینهو: یعنی همش خواب بود(کلافه و سردرگم)
جیسونگ:حالت خوبه
مینهو حالت سوالی نگاش میکنه
جیسونگ:من میخواستم بگم که دوستت دارم...خدافظ(تند رفت تو اتاقش)
مینهو:چ...چی وایسا
رفت و در اتاقشو محکم کوبید و قفل کرد
مینهو:بالاخره به من گفت دوستت دارممممم(یجوری داد میزنه از خوشحالی که کل قصر میشنون چه برسه به جیسونگ)
ویو جیسونگ
کارم خیلی احمقا...
شاید هم نه
مینهو در میزنه و وارد اتاق میشه
جیسونگ:عه..سلام این..اینجا چیکار میکنی یعنی چ..چه کمکی میتونم بکنم جناب
مینهو : دیگه رسمی باهام حرف نزن تو الان دوست پسرمی نه خدمتکارم
جیسونگ: چی گفتین قربان(شکه شده)
مینهو : رسمی حرف نزن
جیسونگ:ببخشید قربان..چیز یعنی ببخشید
مینهو
یهو از خواب پاشد خودشو تو خوابگاه اسکیز روی مبل پذیرایی دید
مینهو: یعنی همش خواب بود(کلافه و سردرگم)
جیسونگ:حالت خوبه
- ۱.۱k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط